شروعی مجدد
با سلام
ببخشید یه چند وقتی نبودم البته زیادم بازدید کننده نداشتم
ولی به امید خدا و با پیغام های زیبای شما دوباره کارمو شروع می کنم و مقالات جالب رو واستون رو وب لاگم میذارم
کلمات کلیدی :
3467
با سلام
ببخشید یه چند وقتی نبودم البته زیادم بازدید کننده نداشتم
ولی به امید خدا و با پیغام های زیبای شما دوباره کارمو شروع می کنم و مقالات جالب رو واستون رو وب لاگم میذارم
مایلم به اطلاع عموم و همه کاربران پرشین بلاگ و فعالان عرصه فناوری اطلاعات برسانم که از همکاری با گروه سایتهای پرشین بلاگ استعفا داده ام و هیچگونه تمایلی به ادامه همکاری با این گروه ندارم.
نزدیک به دو ماه است که اقدام به لغو تمام قرار دادهای همکاری فنی با این مجموعه کرده ام و از 23 شهریور درخواست جلسه فوری هیات مدیره و استعفای من به اطلاع مدیر آن مجموعه رسیده است و مکررا چندین بار درخواست تسریع امور کرده ام.
ناگزیر در اینجا به اطلاع می رسانم که با وجود ماندن در کنار پرشین بلاگ و پشت سر گذاشتن و تحمل فراز و نشیب ها و اختلافات مختلف در طول سالهای گذشته به هیچ وجه تمایل به همکاری با این گروه ندارم و اعلام مینمایم که نقشی در تعیین خط مشی گروه سایتهای پرشین بلاگ و شیوه راهبری آن ندارم.
شرایط و نحوه راهبری این مجموعه با آنچه که من به عنوان یکی از مدیران اولیه پرشین بلاگ و یکی از موسسین شرکت آریا گستر و کارشناسان ارشد فنی آن در نظر دارم فاصله بسیار دارد و اعتقادی به ادامه این همکاری ندارم.
این بهترین هدیه ای بود که برای روز تولدم می توانستم به خودم بدهم و امیدوارم کاربران پرشین بلاگ نیز من را از دعای خیر خودشان بهره مند نمایند.
با احترام
سید رضا هاشمی
9.30 صبح .محل کار
در حالی که دست به سینه جلوی من ایستاده و گردنش رو مظلومانه کج کرده :آقا به خدا من گرفتارم
به چهرش نگاه می کنم ، سیه چرده و تقریبا ظاهری آلوده ، یک پیراهن و پلوار به تن و دیگر هیچ ، می گویم : خوب عزیزم من چکار کنم؟
من نمی دونم هر کاری که فکر می کنید مشکل منو حل میکنه.من مستضعفم ، ندارم ،یک بار اعزام شدم لندن ،دکترا منو دیدن گفتند از هر 5 میلیون نفر یکی دچار مرض تو میشه.نزدیک 30 بار عمل شدم (در همین حال پیراهنشو بالا می زند تا من برشهای موازی بسیاری رو بر تنش ببینم)به من گفتند اینجا بمون تا به عنوان داوطلب آزمایشات پزشکی رو رویت انجام دهیم.ماندم.تا مادر تنهام اصرار کرد برگردم.برگشتن همانا و بازنگشتن همانا.من گدا هم نیستم .پدر مرحومم کارمند آتش نشانی بوده .گفتند از ماه دیگه مستمری او را به من میدن.
تا ماه دیگه من حد اقل باید 5 تا آمپول بزنم .اگر نزنم بدنم تاول میزنه هر شب زجر می شکم.(چشمانش پر اشک شد و قطره های اون صورتشو خیس کرد)
خوب عزیزم من کاری که میتونم برات انجام بدم اینه ،این نامه رو ببر بهزیستی به ازای هر آمپول 100 هزار تومن به شما بدن تا انشاا.. مستمری پدر شما وصل بشه.
خدا پدر مادر تونو نگه داره ...
خدا اجرت بده.
من جبران میکنم.
نه عزیزم ما وظیفه خود رو انجام دادیم.
پسر جوان نامه رو گرفته و رو به من از در خارج میشه.خدا رو شکر میکنم و مراجع بعدی رو می پذیرم.
(تقریبا دو ماه بعد)
از آسانسور به سمت دفتر حرکت میکنم.طبق عادت به هر دفتری سر میزنم و به همکارا سلام میکنم ! سلام رضا جان صبح بخیر ! سلام حیدری هلوز یاخچیدی ؟ (به لحجم می خندد!) سلام محمد ... !! چشمم تو اتاق محمد افتاد به چهرش ، وایستاده بود روبروی او دستاش به سینه و گردنش کج ،با همون لباسا .یک لحظه منو دید خودشو زد به غریبی ...
سرشو برگردوند به سمت دیوار .لعنت به من .لعنت ،چطور می تونم حرف دیگری رو باور کنم ؟ لعنت به تو ...
...
اشاره : تصور کن :imagine it سیاوش قمشی رو ببینید.
شب 19 رمضان .روبروی مسجد امام حسن مجتبی ساعت یکربع به هفت .
اون چیزی رو که می بینم باورم نمیشه.مرتضی مرتضی مرتضی بازم عقب موندی .جمعیت رو نمیتونم تخمین بزنم .همه جور آدم همه جور قیافه.ریشو و حزب اللهی / موهای بزک کرده و ریشای لیزری / ... همه جور.انگار بعضی موقها آدم باید واقعا بفهمه که عقبه حتی از اون کسایی که فکر میکرد شاید هیچی رو و هیچ کسو ندارن.
چقدر جوان .. چقدر بچه های کم سن !! دلم گرم شد .از اونور هم بهم گفتن که چقدر خانمها با قیافه های آنچنانی اومدن بهم به شوخی گفتن بعضی از این خانم هیئتی ها از لج قیافه بعضی از این خانمها جوری نشستن که جایی برای نشستن اونا نباشه !
اما چیزی که هیج وقت برای آدمای خدا کم نیست جاست.یه وجب جا برای گریه کردن و خدا خدا کردن.قیافه هایی دیدم که اگه برات تعریف کنم خندت میگیره.میدونی خداجون بهت حسودیم شد به خودت !
عجب شباییه شبای احیا آدم سبک میشه اونقدر که دلش میخواد و دلش میاد همونجا چشاشو بزاره رو هم و بره.تا دیگه فرصت معصیت نداشته باشه
چون ورع داشتن چیزی نیست که همه داشته باشن.
دلم میخواد همونطور که صوت ملکوتی سبحانک یا لا اله الا انت تو فضای مسجد میپیچه و گوش نوازش میده چشمام رو ببندم و برم .. قبولم نداری آخه ؟
خودت مهلتم میدی خودت نفسمو در میاری من چیکار کنم که ضعیفم ؟خدایا ببر منو ..ببر